به گزارش روابط عمومی دفتر نماینده ولی فقیه در گیلان و امام جمعه رشت؛امروز کارگران دخانیات گیلان، طعم دیگری از مهر و محبت را چشیدند؛ طعمی که سالهاست در دل زحمتهای خاموششان به دنبالش بودند.
وقتی قامت پدرانه آیتالله رسول فلاحتی در میان صفوفشان ظاهر شد، دلهای خسته از روزگار، جانی دوباره گرفت.
هر نگاه، قصهای از قدردانی بود؛ هر لبخند، سرودی از امید….
صبح، بوی کار و زندگی در فضای مجتمع پیچیده بود. دستان پینهبسته، آستینهای بالا زده، چشمانی که قصه سالها تلاش را در سکوت روایت میکرد.
اما امروز صبح، چیزی در هوا متفاوت بود؛ عطر امید، نغمهای خاموش اما شنیدنی میان دلهای خسته جاری شد.
آیتالله رسول فلاحتی، نماینده ولیفقیه در گیلان، بیهیاهو و بیتکلف، پا به میان کارگران دخانیات گیلان گذاشت؛ مثل پدری که به دیدار فرزندان پرتلاش خود میرود.
حضورش نه فقط رسمی بود، نه فقط تشریفاتی؛ حضورش، نفس تازهای بود در ریههای پرغبار روزگار.
کارگران، یکییکی از کارگاهها بیرون آمدند.
دستهایی که روزی هزار بار به دنبال لقمهای حلال در میان چرخ و دستگاه میچرخید، حالا با احترام بر سینهها نهاده شد.
چشمها برق زد؛ لبخندها گُل انداخت.
همه چیز ساده بود، بیآلایش، اما از جنس ناب محبت.
صدای نجواها در گوشه و کنار بلند شد:
ـ “خودشه، حاجآقا فلاحتی اومده…”
ـ “اومده حرف دل ما رو بشنوه…”
کارگری پیش آمد. دستش را فشرد. لبخندی زد که هزار حرف ناگفته در آن موج میزد.
دیگری، چشمانی پر از اشک، بیصدا نگاه کرد؛ انگار فقط حضور او را میخواست، فقط حس شدن را.
جوانی از میان جمعیت جلو آمد، با لباسی خاکی از کارگاه و دلی آکنده از درد سالها، گفت:
ـ “حاجآقا! دعا کنید دسترنجمون برکت داشته باشه…”
آیتالله فلاحتی با همان لبخند آرام، با همان نگاه مهربان، یکییکی حرفها را شنید.
نه از سر تکلیف، که از سر تعهد.
نه برای ثبت در گزارشها، که برای ثبت در دلها.
این دیدار، قصه دیدار دو دنیا بود؛ دنیای خدمت صادقانه و دنیای امیدهای خاموششدهای که دوباره جانی گرفت.
آنجا در میان کارگران، کسی نیامده بود که فقط سخنرانی کند؛ آمده بود تا گوش جان بسپارد، تا مرهمی باشد بر خستگیهای بینام و نشان.
و در پایان، وقتی حاجآقا آرام از جمع عبور میکرد، کارگران به یک زبان بیکلام گفتند:
“در این دنیای پر از فراموشی، هنوز کسانی هستند که به ما دل میبندند… و این یعنی امید هنوز زنده است.”
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید